پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

فرزند ایران زمین

اولين سفر يك روزه

خب بابا امروز رفتيم اول جاده چالوس و در هواي خنك اونجا كنار رودخانه لذت برديم. اين طوري نگاه نكن شما هم بردي لذت . از طرف محل كاره خاله مريم ما رو دعوت كرده بودن، امكانات كامل بود از شكم بگير تاتفريح كامل بود از تيراندازي بگير تا طناب كشي بازي با توپ كه ماماني تو تيراندازي سوم شد بابايي هم اون وسط مسطا بود ديگه خب مگه چيه سخت بود ديگه ...
31 تير 1391

شكايت از بيمارستان هدايت

متاسفانه ما پرهام رو براي ختنه برده بوديم بيمارستان هدايت كه بعد از ده روز حلقه نيفتاد كه هيچ از جاشم تكون نخورد برديمش جاي ديگه گفتند حلقه چسبيده به گوشت و يه جراحي ديگه بايد بشه . بابايي هم ميخواد بابت اين موضوع از بيمارستان هئايت تاكيد ميكنم هدايت و دكتر جراحش شكايت كنم
28 تير 1391

شب زنده داري

خب آقا پرهام مثل اينكه شما روزا مي خواهي بخوابي و شبا بيدار باشي مامان هم همش مراقب تو هست و ميتونم بگم تا صبح خواب نداريم اما مامانش ممنون واقعا كه بهشت لياقت شماست
27 تير 1391

نگران از بابت ختنه

الان حدود 10 روز كه پرهام رو ختنه كرديم اما هنوز حلقه نيفتاده و يه مقدار هم ورم داره درصورتي كه ما تمام نكات بهداشتي رو رعايت كرديم امروز قرار ببريمش دكتر انشاالله چيزي نباشه
27 تير 1391

تست غربال گري

امروز مامان زحمت كشيد و آقا پرهام رو براي تست غربالگري برد درمانگاه دهكده المپيك محله اي كه بابايي اونجا بزرگ شد و كلي ازش خاطره داره . قرار شد جوابش تا يك ماه ديگه آماده بشه ولي اگه خدايي ناكرده مشكلي بود زودتر با ما تماس مي گيرن انشاالله مشكلي نيست.
21 تير 1391

دكتر اطفال

ديروز رفتيم دكتر براي آقا پرهام . آقا پرهام هم كه خواب بود و ماماني كلي شروع كرد به درد دل (زير آب زدن پرهام) با خانم دكتر كه پسرمون وقتي شير مي خوره گريه ميكنه وقتي شب ميشه وقتي دست بهش ميزني وقتي ...وقتي... نه شوخي بود اما اينو گفتيم كه وقتي شير مي خوره بعد چند دقيقه شروع مي كنه به گريه . خانم دكتر هم شروع كرد به معاينه از فرق سر تا نوك پا، لختش كرد هي پاهاش رو جم كرد صاف كرد اينور اونور تو بگو اين بچه صداش در اومد كه نيومد بعد هم يه نگاه معنا دار كرد و گفت بيا بهش شير بده اونم ببينيم شيرشم راحت خورد و گرفت خوابيد ما رو ميگي تو دلم گفتم اين چه دقل بازيي بعدشم تو خواب يه خنده كرد كه بيا و ببين فكر كنم داشت به من و مامانش مي خنديد كه جلو...
21 تير 1391

لجباز مثل بابا

مامان جون(مامان بابا) ميگه مثل باباش لجباز و يكدندست يچي بخواد همچين گريه مي كنه كه دل آدم ريش ريش ميشه آخه شبها براي اينكه شير بخوري نمي دوني چه گريه اي مي كني  اونسرش نا پيدا.
20 تير 1391

دردسرهاي ختنه

سلام بابا جون، اين ختنه هم شده داستان با مامان بزرگ امديم پوشكت رو عوض كنيم كه نا گهان ابشار نياگارا فوران كرد ماماني:دستمال بگير جلوش بابايي :كو دستمال پسري:حل شد راحت شدم اخيش الان بايد چي بگم؟
18 تير 1391